نرگس 12 سالشه و در کلاس دوم راهنمایی درس میخونه. یه دختر خوش بر و رو و خوش اندامه، اما در عین حال حجاب نسبتا کاملی داره. آخه اون تو یه خونواده مذهبی بزرگ شده. درسته که وقتی فقط 9 سالش بود براش جشن تکلیف برگزار کردن، ولی خب اونموقع خیلی بچه بود و مسائلی مثل دین و حجاب و نماز و روزه رو خیلی جدی نمیگرفت. فقط بهش گفته بودن حجاب چیز خیلی خوبیه. حضرت فاطمه و همهی زنهای خوب عالم با حجاب بودن و زنهای دیگه رو هم به حجاب توصیه میکردن. مادر نرگس هم یه زن باحجابه و همیشه تواین زمینه مواظب دخترش هست....
این روزها نرگس بیشتر به این قضیه فکر میکنه. حجاب چیه؟ چرا دخترها باید موهاشون رو بپوشونن ولی پسرها لازم نیست؟ چرا دخترها نباید با آرایش بیرون برن؟ این فکرها هر روز توی ذهنش چرخ میخوره. خودش سعی میکنه برای این سوالها، جواب پیدا کنه. مثلا:
- خب خدا و پیغمبر گفتن دیگه. حتما چیز لازمی بوده.....ولی خدا و پیغمبر هم بدون دلیل حرف نمیزنن. باید یه دلیل داشته باشه...
تصمیم میگیره از پدرش بپرسه.
فرهاد، پدر نرگس در حال روزنامه خوندنه که با سوال نرگس به خودش مییاد:
- بابا! چرا ما باید حجاب داشته باشیم؟
فرهاد سرش رو از روی روزنامه بلند میکنه و میگه: بابا این چیزها رو که خیلی وقته توی مدرسه خوندی. خب ما مسلمانها باید حجاب داشته باشیم دیگه. لابد برای امنیته. زنها با حجاب امنیت بیشتری دارن. زیباترن. توی جامعه بهتر میتونن حضور داشته باشن ....
نرگس وسط حرفش میپره و میگه: این چیزا یعنی اینکه ما بخاطر اینکه مردها نگاهمون نکنن باید حجاب داشته باشیم. برای اینکه از دست مردها در امان باشیم! خب به مردها بگین به ما نگاه نکنن.
فرهاد یه نگاهی به دخترش میندازه. تو فکر فرو می ره. دخترش دیگه بزرگ شده و از بعضی چیزا سردر میاره. فرهاد فکر میکنه که می تونه یه سری از مسائل رو برای دخترش بازکنه:
- ببین دخترم! یه سری از مسائل فطریه، توی ذات آدمیزاده. مسائل دختر پسری هم از اون چیزاس. آدمها به جنس مخالفشون متمایل میشن. مردها بیشتر. این تو ذاتشونه. بنابراین هر کاری بکنی که مردها زنها رو نیگاه نکنن، نمیشه.....
فرهاد در حال زدن این حرفهاس که ناهید خانم مادر نرگس که توی آشپزخونه در حال ظرف شستنه، گوشهاش تیز میشه! ظرفها رو آهسته تر میشوره تا صدای فرهاد رو بهتر بشنوه.
فرهاد در حال صحبته که دوباره نرگس میپرسه: بابا یعنی اگه شما هم توی خیابون یه خانوم آرایش کرده ببینی، بهش نگاه میکنی؟
فرهاد مونده که چی جواب بده؟ اگر بگه نه دروغ گفته و اگه بگه آره، ممکنه در ذهن دخترش یه مرد هوسباز به نظر بیاد.
ترجیح میده با دخترش صادق باشه....
- خب دخترم! این قضیه یه مساله فطریه. خانومای بدحجاب جلب توجه میکنن. خب یه نیروی شدیدی هست که .... اینه که میگن زنها باید خودشون رو بپوشونن تا مردها حواسشون پرت نشه.... میدونی اگه حواسشون پرت بشه اونوقت دیگه به خانومبچههای خودشون توجه نمیکنن. همش حواسشون میره جاهایی که نباید بره.
آخه مردها تو این قضیه خیلی ضعیفن. البته این یه نعمته که خداوند به مردها اعطا کرده تا تشکیل خونواده بدن. اگه مردها اینجوری نبودن که اونوقت خونوادهای تشکیل نمیدادن و نسل آدمیزاد ور میافتاد. از اون طرف خداوند زنها رو تو این زمینه محکمتر آفریده تا جامعه به سمت بیبندوباری کشیده نشه. اگه تمایلات زنها هم مثل مردها بود دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشد....
ناهید خانوم، دیگه طاقت نمییاره. از آشپزخونه مییاد بیرون و میگه: بله بله! چشمم روشن! شما هم آره فرهاد آقا! این چرت و پرتا چیه که داری میگی؟
فرهاد از اینکه ناهید خانوم حرفهاش رو شنیده جا میخوره! سعی میکنه حرفهاش رو تعدیل کنه:
- البته خانوم من خودم سعی میکنم توصیههای بزرگان دین رو در نظر بگیرم و به هیچ زنی نگاه نکنم. افراد با ایمان خودشون رو کنترل میکنن....
نرگس دوباره میپرسه: یعنی افراد با ایمان با فطرتشون مقابله میکنن؟
فرهاد گیج شده. نمیدونه به نرگس یک جواب صریح و صحیح بده و یا جوابی بده که ناهید خانوم رو آتیشی نکنه! ....
نوشته: عبدالرضا محمدبیگی